• وبلاگ : تفكرات
  • يادداشت : داستان کوتاه «دوستي روباههاي دشت»
  • نظرات : 0 خصوصي ، 3 عمومي

  • نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + محمدحسن ملکيان 
    سلام علي جان،
    خيلي خوب بود ، فقط چون داستان به خصوص وقتي ميخواي تجسم کني نياز به جزييات بيشتر داره بد نبود اگر مثلا قدري شخصيت ها و موقعيت ها رو بيشتر تشريح ميکردي. مثلا اينکه لونه روباه چه شکلي بود يا توصيفي از ظاهر گرگ و البته آب و هوا و محيط دشت(البته فقط مختصري توصيف که به اختصار داستان لطمه نزنه). بعد اينکه گرگ سن و سالي داشت و روباه جوون بود به خاطر همين نميتونه گرگ مطمئن باشه که روباه چيزي از گذشته دشت و گرگ بدونه ، پس بهتربود گرگ به جاي اينکه بگه يادته ، بگه بعيد ميدونم اون روزها را به خاطر بياري ...يا حتي چون شخصيت روباه براي گرگ مجهوله (چون ظاهرا روباه از خونه بيرون نيومده بود) فقط از گذشته خودش حرف بزنه و تاکيدي روي به خاطر آوردن يا نياوردن روباه نکنه.
    اما در کل کارت درسته . حتما ادامه بده