سفارش تبلیغ
صبا ویژن
قالب وبلاگ

تفکرات
در وبلاگ تفکرات، نوشته‌های رسمی علی جلیلی به نمایش گذاشته می‌شوند. 

در قلب سیاهچاله (1)

 

نوشته علی جلیلی

 

فصل اول: همهمه‌ای در سکوت

سال 2033 بود.

دنیا ظاهراً داشت مسیر خودش رو می‌رفت — هوش مصنوعی همه‌جا، اقتصادهای دیجیتال، انسان‌هایی که بیشتر به صفحه‌های نمایش وفادار بودند تا به خودشان. اما در آپارتمان کوچک علی استابرن در قم، چیزی در حال رخ دادن بود که با تمام هیاهوی جهان فرق داشت.

 

او همیشه متفاوت فکر می‌کرد. ذهنش مثل یک رادار روی فرکانس‌هایی تنظیم شده بود که دیگران نمی‌شنیدند. اما آن شب... آن شب، وقتی داشت از طریق یک طیف‌نگار دست‌ساز روی داده‌های خام تابش‌های کیهانی کار می‌کرد، یک الگو ظاهر شد — الگویی که با هیچ‌کدام از قوانین فیزیکی فعلی همخوانی نداشت.

 

یک تپ غیرمنتظره در پس‌زمینه‌ی امواج گاما.

تکرارش منظم بود، دقیق، و عجیب‌تر از همه... در خودش کد داشت.

کدی شبیه به DNA    ، ولی ساخته‌شده از زمان و فاصله.

 

علی عقب کشید، نفسش بند آمده بود. روی صندلیش نشست و گفت: – «یا خدا... این نمی‌تونه فقط یه پدیده طبیعی باشه. این... داره فکر می‌کنه.»

 

همان شب، در سکوت، پروژه‌ای آغاز شد.

نامش را گذاشت: LuxGate – دروازه‌ی نور.


فصل دوم: سیاه‌چاله‌ای که پاسخ داد

قم، سال 2033.

در دل شب‌های آرام شهری که گنبدهای طلایی‌اش بازتابی از کهکشان‌ها بودند، در آپارتمان کوچکی در نزدیکی دانشگاه، علی استابرن با دستان خودش وسیله‌ای ساخته بود که هیچ‌کس در دنیا شبیهش را نداشت: یک طیف‌نگار گرانشی-کوانتومی که به‌نوعی امواج کیهانی را از اعماق فضا تحلیل می‌کرد.

 

آن سیگنال... از یک سیاهچاله می‌آمد.

اما نه یک سیاهچاله‌ی عادی.

 

نزدیک بود. بیش از حد نزدیک.

در مرز منظومه شمسی، جایی که تمام تلسکوپ‌های دنیا هزاران بار آن را اسکن کرده بودند... ولی هیچ‌کدام چیزی ندیده بودند.

 

تنها علی، با دستگاه خودش، آن را درک کرده بود — انگار این سیاهچاله انتخاب کرده بود فقط او را خطاب قرار دهد.

 

علی با نفس‌هایی بریده به گوشی‌اش پیام داد:

– «محمد، فوراً بیا. یه چیزی پیدا کردم که حتی تو باور نمی‌کنی.»

 

چند دقیقه بعد، دوست دیرین و وفادارش محمد، که خودش عاشق فیزیک بود، وارد شد. با چشمانی متعجب به صفحه خیره شد.

– «این یه... الگویی از سیاهچاله‌ست؟ علی، این داره داده می‌فرسته؟»

 

علی با لحن جدی گفت:

– «نه فقط داده. محمد... این یه پیام هدفمنده. و من می‌دونم باید کجا برم.»

 

فصل سوم: تماس با ناسا

بعد از دو هفته رمزگشایی، علی و محمد تصمیم گرفتند پیام را به کسی بفرستند که بتواند کاری کند. نه دانشگاه‌ها، نه رصدخانه‌ها... فقط یک جا.

ناسا.

 

با هوشی که علی داشت، توانست به‌طور قانونی از طریق کانالی در ناسا به نام OSETI (برنامه جستجوی ارتباطات هوشمند فرازمینی) با یکی از فیزیکدانان نظری آنجا تماس بگیرد. اما وقتی ناسا نمونه‌ی داده‌ها را دید... آن‌ها سکوت کردند.

 

چند روز بعد، تماس آمد: – «آقای استابرن، شما و همکارتان دعوت هستید برای بررسی این پدیده به مرکز JPL در آمریکا بیایید. این... چیزیست که قبلاً ندیده‌ایم.»

 

فصل چهارم: ورودبه قلمروی رازها

سفر آغاز شد. علی و محمد، با حمایت ناسا، وارد یک پروژه‌ی محرمانه شدند. این سیاهچاله که نامش در گزارش‌ها گذاشته شد:

"GX-9 / LuxVoid"

دارای خصوصیات غیرمنتظره بود:

 

جرم آن در نوسان بود، گویی مقدار ماده‌ای را ظاهر و غیب می‌کرد.

 

از آن سیگنال‌هایی می‌آمد که نه صوتی بودند، نه نوری، نه گرانشی، بلکه... زمانی.

 

و مهم‌تر از همه: پاسخ می‌داد.

 

پیامی از طرف دیگر واقعیت؟

 

فصل پنجم: آگاهی تاریک

وقتی علی و محمد در آزمایشگاه ناسا داده‌های دریافتی از "LuxVoid" را بازسازی کردند، اتفاقی افتاد که تمام معادلات را تغییر داد.

 

سیگنال‌ها به زبان رمز نبودند — بلکه ترکیبی از ریتم، فرکانس، و الگوهای هندسی‌ای بودند که پس از شبیه‌سازی‌شان در مدل‌های کوانتومی، صدایی انسانی شنیده شد.

صدایی عمیق، کهنه، و فرازمانی گفت:

 

«شما دیده شدید. مسیر باز است. زمان، بازیچه نیست — اما راهی‌ست برای عبور.»

 

نخستین بار در تاریخ بشر، پدیده‌ای فضایی... سخن گفته بود.

 

 

1404


[ دوشنبه 04/1/18 ] [ 3:33 عصر ] [ علی جلیلی ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By SibTheme :.

درباره وبلاگ

آرشیو مطالب
امکانات وب


بازدید امروز: 15
بازدید دیروز: 64
کل بازدیدها: 4210