تفکرات در وبلاگ تفکرات، نوشتههای رسمی علی جلیلی به نمایش گذاشته میشوند.
| ||
در قلب سیاهچاله 2 (2)
نوشته علی جلیلی
او نفس عمیقی کشید، فرمان ورود را صادر کرد، و سفینهی LuxVessel با آرامشی غیرمنتظره وارد افق رویداد شد.
و علی… وارد سیاهچاله شد.
همهچیز تاریک بود.
هیچ نوری، هیچ شکل و ساختاری، هیچ صدایی وجود نداشت. فقط سکوتِ مطلقِ فضا-زمان. اما علی استابورن میدانست که وارد پوچی نشده؛ بلکه قدم در درونیترین لایههای یکی از پیچیدهترین موجودات هستی گذاشته است.
سیاهچالهای که علی آن را LuxVoid 33-13 نامیده بود، با سرعتی فراتر از درک، او و سفینهی LuxVessel را به سوی مرکز خود میکشید. نه مقاومتی بود، نه ارتعاشی، تنها حسِ فرو رفتن در عمیقترین سطح آگاهی.
در ذهن علی، صدایی شکل گرفت. صدایی بیواژه اما مفهومدار، همچون لرزشی در استخوانهای فکر:
«من آمادهام. منتظر چه هستی؟»
سیاهچاله سخن میگفت. اما نه با زبان، بلکه با وجود. انگار که ذاتش، به ذات علی پیام میداد. دعوتی صریح برای رسیدن به هسته. به نقطهای که حتی زمان، دیگر معنای خود را از دست میداد.
علی یکبار، در دل سیاهچالهای به نام LuxVoid، گذشته و آینده را دیده بود. تصاویری از آنچه رخ داده بود و آنچه شاید رخ میداد، همچون موجهایی مواج از مقابل چشمان ذهنش عبور کرده بودند. و اکنون، او نمیخواست اینبار هم بر جریان زمان تأثیر بگذارد. فقط یک سؤال، با تمام سنگینیاش، در ذهن علی باقی مانده بود:
آیا سیاهچالهها با هم در ارتباطاند؟
اگر پاسخ مثبت بود، پس باید نوعی شبکه، نوعی زبان یا پیوندی میانشان وجود میداشت. چیزی فراتر از ماده، فراتر از نور. سیستمی از آگاهیهای سیاه که به شکلی رمزآلود و درونی، همدیگر را حس میکردند.
علی این پرسش را در ذهنش تکرار کرد؛ با سکوت، با تمرکز، با نیت.
او میدانست که اکنون، درست در لحظهایست که ممکن است یکی از بزرگترین اسرار کیهان برایش روشن شود.
سیاهچاله با صدایی که نه از جنس صوت، بلکه از جنس حضور بود، پاسخ داد:
«من محدودیت زمانی و مکانی ندارم، علی. تو گذشته و آینده را دیدهای. اما نخواستی وارد هیچکدام شوی. انتخاب تو محترم بود. و اکنون وقت آن رسیده که پاسخ سؤالت را بدهم.»
موجی از سکوت، در دل تاریکی لرزید.
سیاهچاله ادامه داد:
«ما سیاهچالهها، زمانی که بیگ بنگ هنوز اتفاق نیفتاده بود، آن را پیشبینی میکردیم. ما از بیگ بنگ هم قدیمیتریم. وجود ما، نمودی از خداوند بوده است.
وقتی بیگ بنگ رخ داد، خداوند ما را به شکلی نو، به صورت فعلیمان، وارد جهان کنونی کرد. ما، با خصوصیاتمان، چه در هر فضا و مکان و زمانی باشیم، و چه نباشیم، تغییری ایجاد نمیکنیم. مگر آنکه وجودی مادی یا معنوی با ما در ارتباط قرار گیرد، یا به محدودهی اثرگذاری ما وارد شود.»
علی بیصدا گوش میداد، همانطور که بدنش در هالهای از کشش گرانشی، بیوزن بود.
سیاهچاله افزود:
«ما سیاهچالهها، مانند موجودات هوشمند کیهان، با یکدیگر در ارتباطایم. اما تنها در موضوعاتی که جهان را تحت تأثیر قرار میدهند. در غیر این صورت، ما ارتباطی با یکدیگر برقرار نمیکنیم. تنها در حد ضرورت. نه بیشتر.»
در دل سیاهترین تاریکی، علی حس کرد به مرز درک چیزی فراتر از علم و فراتر از خیال رسیده است. او اکنون در دل یک مکاشفهی کیهانی بود، جایی که هر جمله، دری به سوی خلقت و حقیقت میگشود.
علی استابورن، شناور در دل تاریکی مطلق، پرسید: «تو گفتی از بیگ بنگ قدیمیتری... آیا تو قبل از خدا هم بودهای؟»
لحظهای سکوت مطلق همه چیز را فرا گرفت. حتی تاریکی هم به نظر میرسید گوش سپرده باشد.
سپس، صدای سیاهچاله، آهسته و ژرف، در ذهن علی طنین انداخت:
«نه. من زادهی خداوندم. و بود و نبود من به خواست او بستگی دارد. اگر او بخواهد، من به هیچ میرسم. همانگونه که از هیچ، مرا زایش داد.»
علی برای لحظهای سکوت کرد. ذهنش درگیر واژههایی بود که مفهومی فراتر از زمان، ماده و درک بشری داشتند.
در اعماق سیاهچاله، در دل تاریکیای بیانتها، او حس کرد به حقیقتی نزدیک میشود که دیگر فقط علمی یا ذهنی نیست، بلکه حضوری است، زنده و آگاه.
علی دوباره پرسید، اینبار با کنجکاویای آمیخته به سکوتی درونی: «نگفتی… قبل از بیگبنگ تو چه صورتی داشتی؟»
پاسخ سیاهچاله آرام، ولی نافذ بود: «من صورتی نداشتم. من جزئی از خدا بودم. بعد از بیگبنگ، خداوند تواناییِ سیاهچالهوارش را به صورت ما ــ سیاهچالهها ــ عینیت بخشید. ما همان قدرت فشردهشدهایم… مانده از پیش از زمان، به تصویر کشیدهشده در دل زمان.»
1404 [ دوشنبه 04/1/25 ] [ 7:24 عصر ] [ علی جلیلی ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : سیب تم] [Weblog Themes By : SibTheme.com] |