تفکرات در وبلاگ تفکرات، نوشتههای رسمی علی جلیلی به نمایش گذاشته میشوند.
| ||
LuxVessel X نوشته علی جلیلی علی استابرن، پس از سالها سفر با نسخههای مختلف سفینهاش، LuxVessel، به تدریج دچار نوعی افسردگی شد. سفرهای بیشمار میان کهکشانها، رازها و معماهای بیپایان کیهان، دیگر آن هیجان و طراوت گذشته را برایش نداشتند. ناسا که به دقت وضعیت روانی علی را زیر نظر داشت، به این نتیجه رسید که باید برای نجات او کاری کند. آنها بهخوبی میدانستند که روحیهی علی، همان نیروی محرکهای است که هر حد و مرزی را برای بشر جابهجا کرده است. پس از جلسات و بررسیهای فراوان، تصمیمی جدی گرفتند: باید نسخهای کاملاً جدید از سفینه برای او بسازند. نه یک ارتقا ساده، بلکه انقلابی در طراحی و قدرت. نتیجهی این پروژه جاهطلبانه، سفینهای بود به نام: LuxVessel X. وقتی که این نسخه جدید به علی تحویل داده شد، درست همانطور که ناسا پیشبینی کرده بود، شور و شوقی تازه در وجودش شعلهور شد. گویی افسردگیاش با دیدن این سفینه، دود شد و به هوا رفت. LuxVessel X برای علی فقط یک سفینه نبود؛ فرصتی دوباره برای شروعی دیگر بود. علی سفینه را در پایگاهی در قم، همان جایی که ناسا مخصوص او ساخته بود، تحویل گرفت. درهای عظیم پایگاه با صدایی سنگین اما نرم باز شدند. نورهای سفید و درخشان، بدنهی نقرهای و صیقلی سفینه را آشکار کردند؛ بدنهای بیضیشکل که خطوط سبز نور در امتدادش حرکت میکردند و انگار در هر لحظه، نفس میکشید. علی آرام جلو رفت. دستش را روی سطح براق سفینه کشید. حسی شبیه لمس پوست یک موجود زنده داشت؛ زنده، هوشیار، و منتظر. وارد کابین فرماندهی شد؛ جایی که همیشه نقطهی شروع هر ماجرایی برایش بود. همهچیز تغییر کرده بود. صندلیهای فرماندهی با طراحی ارگونومیک، راحتتر و انعطافپذیرتر شده بودند. نمایشگرهای هولوگرافیک شناور در فضا، با اشارهی دست یا حتی فرکانسهای ذهنی، اطلاعات را پیش چشمانش ظاهر میکردند. اما آنچه علی را شگفتزده کرد، ارتقاهای درونی سفینه بود: • NeuroLink.AI: رابط ذهنی هوشمند، که حالا نهتنها دستورات ذهنی را میخواند بلکه احساسات و تردیدهایش را هم درک میکرد. • LuxCore: هوش مصنوعی مرکزی که قدرت تحلیل کیهانیاش چندین برابر شده بود و درک عمیقتری از شعور و انرژیهای مرموز کیهان داشت. • موتور ChronoFlex: موتوری برای عبور از سیاهچالهها و سفر در ابعاد فراتر از نور، که حالا با ثباتتر و ایمنتر شده بود. • واحد ترجمه کوانتومی: برای درک و ترجمه سیگنالهای شعورمند کهکشانی، با دقتی بیسابقه. • پوشش گرانشگریز: با قدرت مقاومت در برابر شدیدترین فشارهای گرانشی که علی تا بهحال تجربه نکرده بود. علی در کابین ایستاد و نگاهی به اتاق ادراک انداخت؛ همان جایی که ذهنش با سفینه یکی میشد. دیوارههای این اتاق مثل همیشه با امواج ذهنی او واکنش نشان میدادند، اما حالا به نظر میرسید که هوشمندتر از همیشه شدهاند؛ گویی خودِ سفینه هم منتظر فرمانی برای حرکت است. لبخندی آرام بر لبان علی نشست. زمزمه کرد: «وقتشه... دوباره شروع کنیم. اما این بار با LuxVessel X.» و خوب میدانست که ماجراهای تازه، همین حالا آغاز شدهاند. علی تا مدتی طولانی، مبهوت و غرق در تماشای ویژگیهای بینظیر LuxVessel X بود. هر بخش از سفینه را که لمس میکرد یا نگاهی به آن میانداخت، لبخندی از سر شوق روی لبانش نقش میبست. شادی عمیقی در وجودش موج میزد؛ شادمانیای که نه فقط از داشتن یک سفینهی پیشرفته، بلکه از احساسی بود که گویی دوباره به خودِ گذشتهاش بازگشته است، همان علیِ ماجراجو و پر از رؤیا. ذهنش، ناخواسته به گذشته بازگشت. به سال 2033. سالی که زندگیاش برای همیشه تغییر کرد. همان زمان که در نزدیکی مدار پلوتو، به نخستین سیاهچالهای که بعدها منشأ تمام سفرها و اکتشافاتش شد، برخورد کرد. آن لحظه، نه فقط یک کشف علمی، بلکه دریچهای تازه به ناشناختههای کیهان بود. یادش آمد که پس از آن کشف، چطور با تلاشهای شبانهروزی، و البته با کمک ناسا و هوش خود، توانست اولین نسخهی LuxVessel را بسازد؛ سفینهای که او را به دل سیاهچالهها برد، از مرزهای زمان و فضا گذراند و اکنون به نسخهی تکاملیافتهی LuxVessel X رسیده بود. علی با لبخند به خودش گفت: «اینها همه نتیجهی زحمتهای خودمه. مزد تمام شبهایی که بیوقفه کار کردم... و البته بهایی که برایش پرداختم.» اما حالا، این مزد را گرفته بود. سفینهای که فقط یک وسیله نبود؛ نماد تمام رویاها، شکستها، پیروزیها و ایمانش به ناشناختهها بود. علی بلافاصله با محمد تماس گرفت. صدایش از شوق میلرزید و نمیتوانست هیجانش را پنهان کند: «محمد! بیا ببین! LuxVessel دیگه همون سفینه قبلی نیست... این الان پیچیدهترین و پیشرفتهترین ساختهی بشر شده! حتماً خودتو برسون، باید با هم بررسیش کنیم.» محمد که همیشه مشتاق این لحظهها بود، یک ساعت بعد خودش را به پایگاه رساند. همین که چشمانش به LuxVessel X افتاد، ایستاد و با حیرت نگاهی به تمام خطوط درخشان و طراحی آیندهگرایانهی آن انداخت. «باورم نمیشه... این همون سفینهست؟!» محمد زیر لب زمزمه کرد. علی با لبخند و نگاهی پر از غرور گفت: «حالا میچسبه که یه مسافرت دیگه هم با هم داشته باشیم... هرچند سرت حسابی شلوغه.» محمد لبخند زد و در حالی که نگاهش هنوز به سفینه بود، گفت: «این سفینه انقدر جذابه که نمیتونم پیشنهادت رو رد کنم!» هر دو بلند خندیدند. همان خندهای که همیشه نوید یک ماجراجویی تازه را میداد. قرار شد تا هفتهی آینده هر دو برای سفری دیگر آماده شوند. سفری که قرار بود متفاوتتر، عجیبتر و شاید... سرنوشتسازتر از همه سفرهای قبلی باشد. علی از خانوادهاش خداحافظی کرد و محمد نیز با همسر و خانوادهاش خداحافظی گرمی داشت. هر دو میدانستند که این سفر هم مثل همیشه، ممکن است نامعلوم و حتی خطرناک باشد. آنها با شور و اشتیاق راهی پایگاه شدند، جایی که LuxVessel X مثل یک موجود زنده، در انتظارشان بود. وقتی وارد سفینه شدند، طبق عادت سالهای قبل شروع کردند به بررسی بخشهای مختلف و چک کردن سیستمها. اما خیلی زود متوجه نکتهای عجیب شدند: هر بار که قصد داشتند چیزی را بررسی یا تنظیم کنند، همان لحظه سفینه به طور خودکار از طریق ذهن آنها نیازشان را میخواند و خودش آن کار را انجام میداد. علی با تعجب گفت: «انگار دیگه نیازی به چک کردن چیزی نیست... فقط کافیه بهش فکر کنیم.» محمد هم لبخندی زد و در حالی که به اطراف نگاه میکرد، گفت: «کاملاً ذهنی شده... این واقعاً فراتر از نسخههای قبلیه.» در نسخههای قبلی سفینه هم بخشهایی با ذهن کنترل میشد، اما حالا در LuxVessel X، همه چیز به ذهن متصل بود. از درهای ورودی گرفته تا فعالسازی سیستمهای پرواز، نمایشگرهای اطلاعاتی، تنظیمات مسیر و حتی نورپردازی داخلی؛ همه و همه فقط با یک خواستن ذهنی اجرا میشد. حتی اگر هوس نوشیدنی یا غذایی به ذهنشان میآمد، بلافاصله در همان لحظه آماده میشد و در مقابلشان ظاهر میگشت. دیوارههای داخلی سفینه نسبت به احساسات و افکار آنها واکنش نشان میدادند و رنگ، نور و محیط را مطابق حال و هوای ذهنیشان تغییر میدادند. LuxVessel X حالا دیگر فقط یک سفینه نبود؛ یک همسفر زنده و هوشمند بود که به جزئیترین خواستههای ذهنی آنها پاسخ میداد. علی لبخندی زد و گفت: «این دیگه فقط یه سفینه نیست، انگار یه بُعد تازهای از ذهنمونه...» محمد سری تکان داد و پاسخ داد: «درست گفتی... یه سفینه تمام ذهنی. حالا وقتشه ببینیم این ذهن... ما رو به کجا میبره!» در دل سکوت و تاریکی بیپایان فضا، LuxVessel X با شکوه و وقاری خاص در حال پیشروی در میان ستارگان و هالههای نورانی دوردست بود. علی و محمد که هر دو روی صندلیهای فرماندهی نشسته بودند، در عین هدایت ذهنی مسیر، محو تماشای تجهیزات و امکانات خیرهکننده سفینه شده بودند. سفینهای که در هر لحظه، مثل موجودی زنده با آنها نفس میکشید و واکنش نشان میداد. نورهای سبز علمی در خطوط بدنه داخلی آرام و منظم میتپیدند؛ گویی ریتمی هماهنگ با نبض سفینه. محمد با نگاهی حیرتزده گفت: «این نورها انگار با حال سفینه هماهنگن... هر لحظه داره باهامون حرف میزنه.» علی لبخندی زد و نگاهش را به دیوارههای براق و نقرهای معطوف کرد که مثل آینه، انعکاسی از نور و فضا را بازتاب میدادند. همان لحظه، یک پنل واقعیت افزوده 360 درجه در مقابلشان فعال شد. پنل، نمای بیرونی سفینه و سیارات دوردست را با وضوحی فراتر از چشم انسان نشان میداد؛ طوری که انگار بدون واسطه در فضای بیکران ایستادهاند. محمد با کنجکاوی ذهنش را به سمت لابراتوار علمی هدایت کرد. لحظهای نگذشت که هولوگرام آن بخش به صورت سهبعدی در مقابلشان باز شد. لابراتوار پر بود از تجهیزات آنالیز کوانتومی، حسگرهای فضا-زمانی و اسکنرهای شعوری که محیط اطراف را مثل لایههای پیاز یکییکی باز و تحلیل میکردند. چاپگر ماده در گوشهای با نوری آبیرنگ منتظر فرمان بود؛ آماده برای ساخت هر ابزاری که در لحظه نیاز میشد. محمد آهی از شگفتی کشید: «انگار اینجا هر چیزی که توی فکرمون بیاد، میتونه ساخته بشه...» علی سر تکان داد و گفت: «چاپگر کوانتومی همینطوره. فقط کافیه طرحش رو تصور کنی، بقیهش رو خودش میسازه.» نگاهشان به سمت اتاق ادراک رفت؛ فضایی که دیوارهایش به نرمی نورانی و متحرک بود، انگار که انرژی ذهنی را منعکس میکرد. علی گفت: «اینجا جاییه که میشه با شعور کیهان اتصال پیدا کرد... هر موج ذهنی از دورترین نقاط فضا اینجا شنیده میشه.» محمد با شوق ادامه داد: «مثل اینه که گوش ما به فرکانسهای نادیدنی باز میشه...» سپس ذهنشان به سمت ماژول استراحت کشیده شد. تصاویر شبیهسازی شده از جنگلهای بارانی، دشتهای سرسبز و ساحلهای آرام بر دیوارها نقش بسته بود. این ماژول قابلیت تطبیق با امواج ذهنی را داشت؛ هر چه تصور میکردی، محیط متناسب با آن شکل میگرفت. صدا، نور، و حتی بو. محمد زیر لب گفت: «این یعنی توی دورترین نقاط کیهان هم میتونیم زمین رو احساس کنیم...» چند لحظه بعد، مرکز انرژی سفینه در هولوگرام ظاهر شد: هستهای درخشان از انرژی کوانتومی که با لایههایی از سپرهای نانوپلاسمایی محافظت میشد. دمای هسته به طرز معجزهآسایی کنترلشده بود و میتوانست انرژی لازم برای سفر در هر لایهای از فضا-زمان را تأمین کند. در کنار آن، اتاق تجهیزات و ذخیره بود؛ با قفسههای هوشمندی که با فرمان ذهنی باز میشدند. در آنجا ابزار علمی، لباسهای مخصوص، غذاهای فشرده، و کیتهای بقا در چینشی بینقص آماده بود. محمد با لبخند گفت: «LuxVessel X از نظر تجهیزات انگار یه تمدن کامل توی خودش داره...» علی تایید کرد و افزود: «با NeuroLink.AI هم دیگه نیازی به تماس فیزیکی نداریم... هر چیزی رو فقط باید فکر کنی.» همزمان LuxCore، هوش مصنوعی مرکزی، گزارشی از وضعیت شعورهای اطراف ارسال کرد. صدای نرم و عمیق آن در فضا طنین انداخت: «میدان شعوری ضعیفی در فاصلهی 37 سال نوری شناسایی شد. آیا تحلیل آغاز شود؟» علی دستور آغاز داد و همزمان محمد نگاهی به واحد ترجمه کوانتومی انداخت؛ سیستمی که هر نوع سیگنال فکری یا شعوری را به زبانی قابل فهم برای انسان ترجمه میکرد. همچنین پوشش گرانشگریز و جاذبهساز تطبیقی، به سفینه امکان حرکت در محیطهای با گرانش متغیر را میداد بدون آنکه بدن انسان آسیبی ببیند. حتی حالت استتار کوانتومی را داشتند که میتوانست سفینه را در تمام طیفهای الکترومغناطیسی نامرئی کند. محمد زیر لب گفت: «و تازه اگه همه چی خراب شد، با سیستم بازگشت اضطراری برمیگردیم زمین...» علی با آرامش و اطمینان خاصی گفت: «همهچیز آماده است... چون ما آمادهایم.» در همان لحظه، نورهای سبز بدنه با شدت بیشتری درخشیدند و مسیر درخشان پیش رویشان باز شد. سفینه در دل تاریکی، مثل هوشی بیدار، در حال عبور از مرزهای ناشناخته بود. علی و محمد با LuxVessel X، پیشرفتهترین ساخته دست بشر، سفرشان را در دل کهکشانها ادامه دادند. سیوسه روز کاوش در فضای بیکران گذشت، روزهایی پر از کشف، شگفتی و ارتباط ذهنی با سفینهای که انگار زنده بود. در نهایت از طریق یک سیاهچالهی دوردست و رمزآلود، راهی بازگشت به خانه، زمین شدند — همان نقطهای که آغازگر تمام سفرهایشان بود. بازگشتی که نه تنها پایان یک ماجراجویی، بلکه نوید آغاز فصل جدیدی از شناخت و درک کیهان بود. 1404 [ دوشنبه 04/4/30 ] [ 2:35 صبح ] [ علی جلیلی ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : سیب تم] [Weblog Themes By : SibTheme.com] |