قالب وبلاگ

تفکرات
در وبلاگ تفکرات، نوشته‌های رسمی علی جلیلی به نمایش گذاشته می‌شوند. 

 

روباه‌‌های دشت و بالاترین هوش و بالاترین زرنگی

 

نوشته علی جلیلی


    روباه‌ها دارای بالاترین هوش و بالاترین زرنگی و در نتیجه مکار بودند و این مختص به خودشان بود.

    حیوانات دشت می‌دانستند که روباه‌ها مغرورند، اما اینکه بالاترین هوش و بالاترین زرنگی مختص به روباه‌هاست از همه بیشتر روباه‌ها را مغرور ساخته بود. روباه‌ها مکار بودنشان را به دلیل داشتن بالاترین هوش و بالاترین زرنگی می‌دانستند. روباه دانای زرنگ که هم در حیاتش و هم بعد از آن به عنوان نظریه‌پرداز مسائل روباه‌ها شناخته می‌شد تأکید داشت اگر روباه‌ها بالاترین هوش و بالاترین زرنگی و در نتیجه مکار بودن را نداشتند هیچ گاه نمی‌توانستند غرور حقیقی داشته باشند. تأکید روباه دانای زرنگ از روی حساسیت مسئله بود. روباه دانای زرنگ می‌گفت من ذات غرور حقیقی را مکاریت که حاصل اتحاد بالاترین هوش و بالاترین زرنگی است می‌دانم و تمام موفقیت‌های روباه‌ها از مکاربودن‌شان سرچشمه می‌گیرد و روباه‌ها سرافرازترند. روباه دانای زرنگ گوشزد می‌کرد مکاریت فقط برای روباه‌هاست و موفقیت‌های روباهها را برمی‌شمرد. گرگ‌ها سخنان روباه دانای زرنگ را ساخته خودش اعلام می‌کردند و همه جای دشت عنوان می‌کردند روباه‌ها جز مشتی مغرور دروغ‌گو بیش نیستند و می‌گفتند اگر روباهی موفقیتی دارد دلیلش مکاریت نیست و روباه‌ها این‌گونه می‌گویند تا خودشان را برتر جلوه بدهند. روباه دانای زرنگ در جواب گرگ‌ها می‌گفت اگر می‌توانید این را اثبات کنید و گرگ‌ها که نمی‌توانستند اثبات کنند می‌گفتند این ادعا نیاز به اثبات ندارد! و روباه‌ها سرافرازتر بودند. بعد از گذشتن جاده از گوشه دشت، هنگامی که گرگ‌ها از ترس دشت را ترک می‌کردند، روباه‌های قرمز که جاده کوچک‌ترین مشکلی برای‌شان نمی‌توانست ایجاد کند، با غرور خاصی به گرگ‌های در حال وحشت و خروج از دشت می‌گفتند اگر شما هم مکار بودید مجبور نبودید دشت به این پرطعمه‌ای را ترک کنید  و با غرور حقیقی به هم می‌گفتند فقط ما مکاریم و بعد زمزمه می‌کردند ما سرافرازتریم.

 

1401


[ دوشنبه 01/5/24 ] [ 5:54 عصر ] [ علی جلیلی ] [ نظرات () ]

 

روباه‌های دشت و غرور حقیقی

 

نوشته علی جلیلی


    روباه‌های دشت یک امتیاز برجسته داشتند که مختص به خودشان بود و آن غرور حقیقی بود.

    هر روباه به دنیا به چشم دنیای من نگاه می‌کرد. دنیای روباه‌ها همانی بود که برتر از آن تصور نمی‌شد و این تجسم غرور حقیقی بود.

    وقتی روباهی می‌مرد روباه‌های دیگر از این دید خوشحال بودند که او با غرور حقیقی هیچ‌گاه غریبه نبود و بعد از او نوبت ماست که مثل او با غرور حقیقی بمیریم.

    هیچ روباهی حسرت نمی‌خورد و پشیمان نمی‌شد و روباه‌های همیشه مغرور سرافرازتر بودند.

    روباه دانای زرنگ در مورد غرور حقیقی می‌گفت اسم مستعار ما را سرافرازتر می‌کنه و این‌گونه چیزهاست که غرور حقیقی به همراه دارد. روباه‌ها که اوج مهربانی و دوستی با هم بودند در مورد روباه دانای زرنگ می‌گفتند او اسطوره‌ای است که غرور حقیقی را به بقیه‌ی روباه‌ها گوشزد می‌کند و به او افتخار می‌کردند و روباه‌ها سرافرازتر بودند.

    روباه‌ها که غرور حقیقی فقط مال خودشان بود به بقیه حیوانات دشت با غرور خاصی غرور حقیقی را نشان می‌دادند و روباه‌ها سرافرازتر بودند. غرور حقیقی روباه‌ها ذاتی بود اما نشانه‌هایی به خود می‌گرفت که جاده‌ای که گرگ‌ها را فراری داد و جاده‌ای که دشت را دونیم کرد از جمله آن‌ها بود. جاده‌ای که از گوشه‌ای از دشت می‌گذشت گرگ‌ها را کیلومترها از دشت دور کرد و این به نفع روباه‌ها بود و روباه‌ها سرافرازتر بودند. بعد از مدتی جاده‌ای دیگر از وسط‌های دشت عبور کرد و باعث شد که روباه‌های شمال دشت و جنوب دشت در ارتباط با هم به سختی بیفتند چون گذشتن از جاده بسیار سخت بود اما در عین سختی شیرین بود چون تلاش و ارتباط آن‌ها در این شرایط نشان از مهربانی و دوستی زیاد آن‌ها بود و روباه‌های قرمز سرافرازتر بودند. شیرینی سختی کشیدن برای ارتباط داشتن با هم برای همیشه افتخارآمیزترین نشانه غرور حقیقی برای روباه‌ها به حساب آمد.

    روباه‌ها از اینکه غرور حقیقی داشتند خوشحال بودند و همیشه با خودشان تکرار می‌کردند ما سرافرازتریم.

   

1401


[ یکشنبه 01/5/23 ] [ 7:53 عصر ] [ علی جلیلی ] [ نظرات () ]

روباه‌های دشت و سلطان مکاریت

 

نوشته علی جلیلی


    روباه‌ها علاقه زیادی به اسم مستعار برازنده‌تر داشتند.

    هیچ روباهی اولین اسم مستعار روباه‌ها را به یاد نمی‌آورد. روباه‌های پیر حتی پیرترین‌شان هم به یاد نداشت. اسم مستعار روباه‌ها همیشه سرافرازتر و همراه با غرور حقیقی بود. پیرترین روباه دشت هنگام مرگ با انتخاب اسم مستعار روباه دانای زرنگ به روباه‌های دشت ارزش اسم مستعار را گوشزد کرد. بعد از آن بود که هر روباهی برای خودش اسم مستعار منحصر به فرد انتخاب کرد و روباه‌ها سرافرازتر بودند. روباه پیر که اسم مستعارش روباه دانای زرنگ بود هنگام مرگ گفت اسم مستعار ما را سرافرازتر می‌کنه. روباهها اسم مستعاری که برازنده‌تر باشد را موفقیت می‌دانستند و برای‌شان بسیار مهم بود که اسم مستعارشان متناسب با خصوصیات و امتیازات‌شان باشد و به کسی غیر از خودشان اجازه نمی‌دادند که برای‌شان اسم مستعار انتخاب کند. روباه‌ها می دانستند از تمام ساکنین دشت باهوش‌تر و زرنگ‌ترند بنابراین اسم مستعارشان را روباه‌های باهوش زرنگ دشت انتخاب کردند. یک‌بار که روباهی گفت مگر غیر از این است که ما نه تنها از ساکنین دشت با هوش‌تر و زرنگ‌تریم بلکه از تمام موجودات ساکن در اطراف دشت و هر سرزمینی که فکرش را بکنید هم باهوش‌تر و زرنگ‌تریم، روباه‌های دشت اسم مستعار روباه‌های باهوش زرنگ را انتخاب کردند. خصوصیت دیگری هم روباه‌ها داشتند که محصول دو خصوصیتی که در اسم مستعار روباه‌های باهوش زرنگ دیده می‌شد بود و محصول اتحاد هوش و زرنگی بود و آن مکاریت بود. مکاریت محصول اتحاد بالاترین هوش و بالاترین زرنگی است که بالاترین هوش و بالاترین زرنگی را تنها روباه‌ها داشتند و بنابراین تنها موجودات مکار بودند. مکاریت که محصول اتحاد بالاترین هوش و بالاترین زرنگی است روباه‌ها را یه این فکر انداخت که حالا که ما باهوش‌ترینیم و زرنگ‌ترینیم و از این رو مکاریم که بالاترین ارزش و افتخار است اسم مستعار سلطان مکاریت را جایگزین اسم مستعاری که مدتی است برای خودمان انتخاب کرده‌ایم و سلطان دشت است بکنیم و اسم مستعار سلطان مکاریت را انتخاب کردند. بعد از همه‌پرسی روباه‌های قرمز برای همیشه اسم مستعار  سلطان مکاریت را به عنوان اسم مستعار اصلی خودشان برگزیدند و روباه‌ها با غرور خاصی با خودشان تکرار می‌کردند ما مکاریم  و تنها شایسته اسم مستعار سلطان مکاریت و در ادامه می‌گفتند چه کسی می‌تونه از سلطان مکاریت بالاتر باشه و بعد زمزمه می‌کردند ما سرافرازتریم.

 

1401


[ چهارشنبه 01/5/19 ] [ 12:28 صبح ] [ علی جلیلی ] [ نظرات () ]

دوستی روباه‌های دشت

 

نوشته علی جلیلی


    سرنوشت جاده‌ای راحتی گذشته‌شان را گرفت و روباه‌های دشت برای همیشه به سختی با هم در ارتباط بودند.

    جاده که دشت را دو نیم کرده بود، مدتی روباه‌های قرمز رو به این فکر انداخت که روباه‌های نیمه شمالی دشت همگی بیایند جنوب دشت یا برعکس. بعد از همه‌پرسی نظرشان عوض شد چون جمعیت‌شان مقداری بود که تصمیم کوچ از شمال دشت به جنوب دشت یا برعکس طعمه کمتری نصیب‌شان می‌کرد. پس باز هم برای ارتباط و دوستی با هم از جاده گذشتند که سختی زیادی برای روباه‌ها داشت.    

    غروبی بود که یک گرگ مسن که برای یافتن طعمه، کیلومترها راه را از قلمرواش که مدت‌ها بود برایش غذایی نداشت ترک کرده بود، وارد دشت شد. دشت را که می‌دید یاد زمانی می‌افتاد که جاده از دشت نمی‌گذشت. بعد از جاده تمامی گرگ‌ها از ترس، دشت را برای همیشه ترک کردند. به نظرش دشت کنونی با آن‌وقت‌هایش فرق چندان زیادی نداشت. به سمت جنوب دشت راه گرفت. به دنبال طعمه همه جا را می‌گشت. تقریبا در میانه‌های دشت ‌بود که چشمش به یک جاده افتاد. جاده پهن بود و عبور از آن بسیار سخت به نظر می‌رسید. حتی فکر گذشتن از آن را هم با تمام گشنگی‌اش نکرد. بنابراین باید باز هم در نیمه شمالی دشت به فکر غذا می‌بود و نیمه شمالی تنها آوردگاه غذایی او به حساب می‌آمد. دو روز دیگر هم گشت ولی فایده‌ای نداشت و کم‌کم داشت نای‌اش تمام می‌شد. نه دیگر توان دنبال‌کردن طعمه داشت و نه می‌توانست صبر کند. صریح بگوییم او داشت می‌مرد. او گرگ باران‌دیده‌ای بود و می‌دانست که در این شرایط برای او فقط یک راه باقیست و آن‌هم روباه‌های دشت بودند. او خوب می‌دانست که روباه‌ها همیشه طعمه دارند. حالا او در این فکر بود که روباهی پیدا کرده و از او به هر ترتیبی هست غذا بگیرد و خودش را نجات دهد. گشت تا لانه یک روباه را دید. سریعاً خودش را به لانه رساند و با لحنی محتاط گفت من گرگ هستم، مدتی است که در قلمرو ما شکار پیدا نمی‌شود، آمده‌ام در دشت تا غذایی بیابم، من دارم می‌میرم و قول می‌دهم با شما کاری نداشته باشم، رحم کنید و غذایی به من بدهید. درون لانه، یک روباه نر جوان به همراه همسر و دو فرزندش خوابیده بودند که با نهیب گرگ بیدار شدند. روباه نر جوان با صدای بلند گفت کیه؟ چی‌شده؟ گرگ حرف‌هایش را تکرار کرد. روباه نر جوان گفت که چی بشه؟  گرگ گفت در عوض من می‌تونم به شما مشاوره بدهم، در هر موضوعی که بخواهی. روباه نر جوان گفت می‌میری چون ما نه به مشاوره نیاز داریم نه ... بعد از مکثی کوتاه، روباه نر جوان ادامه داد تو گفتی می‌تونی تو همه چیز مشاوره بدی؟ همه چیز، درسته؟ گرگ گفت اون‌وقتی که جاده نبود و گرگ‌ها توی دشت بودند من نفر دوم گرگ‌ها بودم و یادته که همه حیوانات دشت البته به جز شما روباه‌ها از من کمک می‌خواستند و من مشاوره‌شان می‌دادم و حالا می‌تونم به هر روباهی کمک کنم، من اکنون از همیشه باران‌دیده‌ترم. روباه نر جوان بلافاصله بعد از تمام‌شدن حرف‌های گرگ گفت ای گرگ باران‌دیده ما چند وقته یه مشکلی داریم و اون یه جاده عریضه که از وسط دشت عبور کرده و ارتباط روباه‌های شمال دشت و جنوب دشت باهم رو سخت کرده، اگر راست می‌گی این مشکل رو حل کن و بعد منم قول می‌دهم که سیرت کنم. گرگ به فکر فرو رفت و بعد گفت از کجا معلوم که بعد از حل مشکل منو سیر کنی؟ روباه گفت برو یه جای دیگه. گرگ گفت قبول، من می‌گم چاره کارتون چیه، خیلی ساده، راه حلش ساده است و بهت می‌گم که اون اینه که روباه‌ها قید روابط زیادشون رو بزنند، مثلاً وقتی این‌همه روباه تو نیمه شمالی باشند، خب اینا با هم جنوبی‌ها با هم، اون‌وقت نه برای دیدن هم این‌قدر سختی می‌کشید و تازه دو گروه روباه مستقل از هم طبعاً قدرتمندترشون می‌کنه و اون‌وقت به قول خودتون سرافرازترید. برای روباه نر جوان دو گروه روباه مستقل از هم که استقلال‌شان از هم قدرتمندترشون می‌کنه حرف تازه‌ای بود و دو نکته برای روباه نر جوان خودنمایی می‌کرد، یکی این که روباه‌ها همیشه متحد بودند و نمی‌خواستند دوستی‌شان با هم را کم کنند و روباه‌ها می‌دانستند که همیشه سرافرازترند نه در شرایطی خاص. روباه نر جوان دو نکته‌ را به همسرش زمزمه‌وار گفت و بعد با صدای بلند گفت تو می‌میری گرگ و ما سرافرازتریم.

 

1401


[ جمعه 01/4/10 ] [ 5:12 عصر ] [ علی جلیلی ] [ نظرات () ]

روباه‌‌های دشت

سرگذشت روباه‌های قرمز

 

نوشته علی جلیلی


    دشت، تقریباً وسط کویر. قم برای روباه‌ها جای مناسب و دل‌خواهیه.

    یه‌دشت وسیع و پرطعمه، حسابی به روباه‌ها می‌چسبید. اونا با اطمینان می‌گفتند برای همیشه سرافرازتریم. دشت پرجونده به‌خصوص خرگوش‌ها که زیاد بودند طمع روباه‌ها رو تأمین می‌کرد. قدیم‌ترها گرگ‌ها هم بودند ولی جاده اونا رو وحشت‌زده کرد. گرگ‌ها زیاد کاری به روباه‌ها نداشتند و روباه‌ها به هم می‌گفتند ما سرافرازتریم. جاده نمی‌تونست وفق روباه‌ها رو لکه‌دار کنه و به روباه‌ها حس غرور حقیقی رو نشون می‌داد. روباه‌ها با شور خاصی تکرار می‌کردند صد تا جاده ما را سرافرازتر می‌کنه. دو دهه بعد، سازمان، دشت و کمی از کوه‌های اطراف را می‌پایید. به نفع روباه‌های قرمز بود اما کوچک‌ترین اهمیتی برایش قائل نبودند و روباه‌ها سرافرازتر بودند. تعداد روباه‌های قرمز مقداری بود که حقیقت خواسته‌شدن را می‌دیدند.

    روباه‌های قرمز بیشتر در قسمت‌های شمالی دشت زندگی می‌کردند ولی به خاطر شلوغی به قسمت‌های جنوبی دشت هم رفتند. روباه‌ها مدتی بود که مکار که اسم مستعارشان بود رو به سلطلان دشت تغییر داده بودند ولی تصمیم گرفتند اسم مستعار برازنده‌تر سلطان مکاریت رو انتخاب کنند و با خودشون تکرار می‌کردند چه کسی از سلطان مکاریت می‌تونه بالاتر باشه و بعد زمزمه می‌کردند ما سرافرازتریم.

    روباه‌ها همدیگر رو می‌شناختند و دوست و پشتیبان هم بودند. جاده وسط دشت، راه‌های ارتباطی روباه‌های قرمز رو سخت کرد. روباه‌ها که تحمل دوری همدیگر را نداشتند با حواس جمع از جاده رد شدند. این کار برای‌شان بسیار سخت بود و جان‌شان را به خطر می‌انداخت. روباه‌ها برای دیدن همدیگر سختی و مشقت زیادی رو تحمل کردند و از آن به بعد هیچ‌گاه زندگی راحت و بی‌دردسر گذشته‌شان را دریافت نکردند که نکردند. این سرنوشت همیشه‌شان شد و هیچ‌گاه از آن رهایی ندیدند. سرنوشت سلطان مکاریت این بود و روباه‌های قرمز بعد از سرنوشت خوشحال بودند و اسم مستعار سلطان خوشبختی را در کنار سلطان مکاریت می‌دیدند و روباه‌ها به هم می‌گفتند ما سرافرازتریم.

 

1401


[ دوشنبه 01/4/6 ] [ 6:18 عصر ] [ علی جلیلی ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By SibTheme :.

درباره وبلاگ

آرشیو مطالب
امکانات وب


بازدید امروز: 4
بازدید دیروز: 0
کل بازدیدها: 4028